طبعا همهٔ ما بیش و پیش از این که نویسنده باشیم، خواننده‌ایم. من همیشه موجود پرهیاهویی بوده‌ام و همه‌جا، از سرکلاس‌های مختلف در مقاطع تحصیلی متفاوت تا مجموعه‌هایی که با آن‌ها کار می‌کردم و جمع‌های دوستانه و همین فضای وبلاگ، کلا موجود ساکتی نبوده‌ام. معمولا ترس یا نگرانی خاصی از قضاوت بقیه ندارم و آن‌چه که باید بگویم را می‌گویم؛ خوبی‌اش این است که حرف مهم ناگفته‌ای توی دلت نمی‌ماند و بدی‌اش این که زیاد حرف زدن، احتمال خطا و اشتباه را بالا می‌برد. به هرحال، این روحیه را در فضای وبلاگ هم داشتم. تقریبا امکان نداشت خوانندهٔ وبلاگی باشم و احساس کنم در مورد موقعیتی که نویسنده توصیف کرده (حال بد یا خوبش، کار درست یا اشتباهش) نظر جدید یا حرفی دارم که «احتمال» می‌دهم به دردش می‌خورد و آن را نگویم. بعضا پیش آمده نظرات مفصل نوشته‌ام تا بتوانم همهٔ آن‌چه توی ذهنم است یا تجربه کرده‌ام را برای کسی (کسی که کلا و اصلا نمی‌شناسم) توضیح بدهم تا اگر هم قرار است تصمیمی بگیرد (تصمیمی که ممکن است من مطمئن باشم اشتباه است) حداقل این تجربهٔ مخالف را هم شنیده باشد. همیشه فکر کرده‌ام اگر آن‌چه را می‌دانم، با بهترین و‌ موثرترین الفاظی که در توانم است، به بقیه نگویم یا مثلا برای انجام کار خوبی که در موردش نوشته‌اند پیام حمایتی و تشویقی و‌ تاییدی برایشان ننویسم تا روحیه بگیرند، وظیفه‌ام را در قبال دوستی‌ها و آشنایی‌های حقیقی یا مجازی‌ام انجام نداده‌ام.

گاهی وقت‌ها که پای بعضی پست‌های وبلاگ‌های دیگر می‌دیدم کسی یا کسانی نظر می‌گذارند که «من خوانندهٔ خاموش بودم تا الان» و فلان و بهمان، واقعا تعجب می‌کردم! خوانندهٔ خاموش چه صیغه‌ای بود دیگر؟ خب اگر می‌خوانید و اعتراض دارید، اعتراض کنید (مودبانه نظرات مخالفتان را توضیح بدهید، شاید واقعا نویسنده به جنبه‌هایی که شما می‌دانید فکر نکرده باشد) و اگر می‌خوانید و‌ دوست دارید، تشویق کنید و‌ با کلمات متنوع، گهگاهی به نویسنده پیام و به او انگیزه بدهید! چه طور ممکن است مدت‌ها مخاطب نوشته‌های یک انسان باشید و نخواهید و نتوانید هیچ تعاملی با او داشته باشید؟ من این را نمی‌فهمیدم. البته بودند و هستند وبلاگ‌نویس‌هایی که با نحوهٔ جواب دادنشان و‌ یا بعضا با بدون توضیح جواب ندادنشان، ناراحتم کرده‌اند (آن هم نه یکی دوبار) و کلا تصمیم گرفته‌ام هیچ نظری برایشان نگذارم (شاید خود من هم برای بعضی از خوانندگان جزء همین گروه وبلاگ‌نویس‌ها باشم)، ولی تعداد این آدم‌ها هنوز کم است و‌ هنوز گزینهٔ تعامل، جزء گزینه‌های جدی روی میز است.

الغرض، این یکی دو‌ هفته‌ای که نمی‌نوشتم، بنا داشتم کلا نظر هم نگذارم، برای هیچ وبلاگی و تحت هیچ شرایطی. یعنی اولین باری بود که حس می‌کردم نیاز است چیزی را به نویسندهٔ وبلاگ بگویم تا شاید به تصمیم بهتری برسد، یا مثلا حس می‌کردم پستی گذاشته که ممکن است با مخالفت‌هایی رو‌به‌رو شود و‌ دلسردش کند و با خودم گفته بودم باید حتما نظر موافقم را بگویم تا در حد خودم کمکی کرده باشم به ادامه پیدا کردن فلان کار خوب، ولی برای اولین بار، خیلی راحت با خودم گفتم «به من چه؟» و باور نمی‌کنید اگر بگویم چقدر گفتن این جمله برایم عجیب بود. موارد خیلی خیلی معدودی در زندگی پیش آمده که این جمله را خطاب به خودم گفته باشم. (البته سوءتفاهم نشود، کارکردش کنجکاوی بی‌جا در زندگی شخصی و خصوصی آدم‌ها یا پرسیدن سوالاتی که ذره‌ای حس کنم آن‌ها را در معذوریت قرار می‌دهد نیست.) موضوع این است همیشه سوالم این بوده که نظر اصلاحی/تشویقی‌ام را بلدم به شیوه‌ای که توی ذوق مخاطب نخورد به او بگویم (و در موارد نه‌چندان کمی هم چون شیوهٔ درستی برای ابراز آن نظر وجود نداشت، کلا بیانش نکردم) یا نه و جملهٔ «ولش کن. به من چه» جملهٔ غریب پیچیده‌ای بود برایم. در همین مدت گرچه باز هم نتوانستم کلا برای کسی نظر نگذارم، ولی در چند مورد موفق شدم همین جمله را بگویم و جلوی خودم را بگیرم که چیزی برای صاحب وبلاگ بنویسم.

و الان باید بگویم درک می‌کنم چه آسودگی عجیبی پشت این ماجرا هست. که مدت‌ها افکار انسانی را بخوانی، بتوانی در رسیدن او به درک بهتری موثر باشی، ولی خیلی ساده بگویی «به من ربطی نداره» و‌ به جای تنش و‌ درگیری برای رسیدن به زبان درستی که برای او مفید و‌ موثر باشد، با همین تیر خلاص، آرامش را به خودت و وجدانت هدیه کنی.

الان حرفم این نیست که چنین شیوه‌ای را می‌پسندم یا توصیه می‌کنم (خیر، من هنوز بر همانم که بودم) ولی فقط خواستم توضیح بدهم که درک می‌کنم. درک می‌کنم چرا اغلب آدم‌ها ترجیح می‌دهند این همه به خودشان سخت نگیرند و «به من چه» را به عنوان داروی هر درد بی‌درمانی، هرجا که شد به خورد خودشان و بقیه بدهند. ظاهرا آسودگی عجیبی در پس این بی‌خیالی است که طرف‌دار زیاد دارد.


پ.ن: این را یادم رفت بگویم، یک‌وقت‌هایی هم هست که می‌دانم چیزی برای گفتن به نویسنده ندارم (و یا در واقع شیوهٔ خوبی برای بیان نظرم به ذهنم نمی‌رسد) ولی مثلا می‌شود در حد بالا بردن تعداد تیک بالا/پایین پای پست، تاثیری گذاشت و این طور وقت‌ها حتما آن تاثیر را می‌گذارم:) برای همین است که شخصا طرف‌دار قالب‌هایی هستم که نظرسنجی موافق/مخالف‌شان فعال است. کمک موثری است برای «موج»ی که قرار است آسودگی‌اش، عدم‌اش باشد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه تکین فایل 0.5a مسجد جامع جوشقان استرک وبلاگ رسمی مجتمع فنی باران علوم خانه علوم ايده Arduino City | شهر آردوینو Jenny زندگی جاریست... رزین میکس بد